سلام
ببین یه تصمیمی گرفتم . خیلی جدی . . .
می خوام از فردا : همون جوری زندگی کنم که دوست دارم . . .
کمکم میکنی ؟
تنهام نذار . لطفاً . . .
این مدت همهش فکر میکنم.
همه اون افکار آزاردهنده دوباره و دوباره به سراغم اومدن. همیشه این روزا دلم بیشتر از همیشه برای اومدن یه روز خوب، فقط یه روز خوب تنگ میشه. و همهش فکر میکنم. به گذشتهها و به همین دیروز تکراری. به همه اون دلهرهها و اضطرابها. به احساس وحشتناک تنهایی. به همه اون رویاهای بربادرفته. و با همون ناامیدی که به قول یه شاعر بهش معتاد شدم، میبینم هیچی برام باقی نمونده.
هیچی بجز یه مشت خاطره تلخ.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای طراوت باغ قشنگ آرزوهات دعا کردم.........