این مدت همهش فکر میکنم.
همه اون افکار آزاردهنده دوباره و دوباره به سراغم اومدن. همیشه این روزا دلم بیشتر از همیشه برای اومدن یه روز خوب، فقط یه روز خوب تنگ میشه. و همهش فکر میکنم. به گذشتهها و به همین دیروز تکراری. به همه اون دلهرهها و اضطرابها. به احساس وحشتناک تنهایی. به همه اون رویاهای بربادرفته. و با همون ناامیدی که به قول یه شاعر بهش معتاد شدم، میبینم هیچی برام باقی نمونده.
هیچی بجز یه مشت خاطره تلخ.